۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

یلدا ( هیلا صدیقی )


یلدا
انتظار دیرینه زایش نور...
تنها یک دقیقه بیش از شبهای دیگر قد می کشد و یک دقیقه صبور تر و یک دقیقه ماندگارتر... اما به قدمت تاریخ یک سرزمین اعتباری یلدایی دارد و پاداشی از جنس نفس گرم خورشید فردا که چنان در جان صبح می دمد که روزها بلند و بلندتر می شوند
سیاهِ چشمانم که فراخ می شود و شبهای انتظارم دراز و طاقتم طاق ، تلنگر می زنم به خود که یک قدم ... شاید یک دقیقه دیگر تا یلدایی شدنم باقی ست ...
مگر نه آنکه سپیده درست بعد از تاریک ترین لحظه ی شب سر می زند ؟ شاید یک قدم مانده باشد به زایش نور و پاداشی از جنس نفس گرم خورشید... برای یلدایی شدن گاهی فقط کافی ست یک دقیقه ماناتر باشی ...
این روزها به کسانی می اندیشم که یلدایی می شوند ... پشت پنجره اتاق خوابشان ، روی تخت بیماریشان ، کنار سجاده هایشان ، در غربت ، دور از آشیانه شان ، پشت میله های زندان و روزهای حبسشان ... و هر کجا و هرکسی که این جامه ، برازنده قامتش می شود ... یلدا تنها امشب نیست برای کسانی که چشم در راهند ...




امشب بهانه ایست تا دل گره بزنم به دلهایی که یلدایی شده اند و در این شام دیرینه و سنتی ، تنها و دور از دلداران خویش اند ...
یلدا سالیان بسیار، بهانه ای بود و هست برای تقسیم انتظار در طولانی ترین شب سال ، باهم و کنار هم
پس یلدا را پاس میدارم به یاد کسانی که جایشان در کنار ما خالی ست وکسانی که در کنار خود جای خالی دارند ...

هیلا صدیقی

هیچ نظری موجود نیست: