۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

سرزمین من

آفتاب بر سرزمین من نمی تابد

باران بر سرزمین من نمی بارد
آسمان آن تیره و تار است


رودهایش بی آب و خشک


در دشتهایش دیگر لاله نمی روید
در سرزمین من , دیگر درخت سرو قامت نمی بینی

خرمن گندمزارانش , دیگر طلایی نیست

گلها در آن پژ مرده اند



روشنایی را در سرزمین من , بدار می آویزندش


صدای پرنده ها در گلو بغض کرده است
در آنجا خنده بر لبان مردمش خشکیده است




دوستی در آن واژهای نا آشناستدر آنجا انسانیت را زیر پا له می کنند




اعتیاد و فقر و فحشاء و کودکان کار در آن بیداد می کند

عاشقی در آن جرمی بس بزرگ است

مادران سرزمین من سیاه پوشند همه
در سرزمین من , پروانه ها بگرد شمع خاموشند همه



آه ای سرزمین من , بر تو چه گذشته است

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - --
آفتاب بر سرزمین من نمی تابد
باران بر سرزمین من نمی بارد
آسمان آن تیره وتار است
رودهایش بی آب وخشک
در دشتهایش دیگر لاله نمی روید
در سرزمین من , دیگر درخت سرو قامت نمی بینی
خرمن گندم زارانش , دیگرطلایی نیست
گلها در آن پژمرده اند
روشنایی را در سر زمین من , بدار می آویزندش
صدای پرنده ها در گلو بغض کرده است
در آنجا خنده بر لبان مردمش خشکیده است
دوستی در آن واژه ای نا آشناست
در آنجا انسانیت را زیر پا له می کنند
اعتیاد و فقر و فحشاء و کودکان کار , بیداد می کند
عاشقی در آن جرمی بزرگ است
مادران سرزمین من سیاه پوشند همه
در سرزمین من , پروانه ها بگرد شمع خاموشند همه
آه ای سرزمین من , بر تو چه گذشته است


دامون گیلک پور